کدام آفتاب عشق
دمید از کرانه های عزمتان
که اینچنین
- زساقه های دستتان-
شکوفه های زندگی ، جوانه زد؟
کدام چشمه سار روشن امید
در دامن بلند کوهسار فکرتان جهید
وشد روانه همچو رود مو جزن
که اینک از دو سوی آن
هزار کام تشنه آب میبرد .
کدام صخره زان ستیغ همّتِ بلندتان
- از آن فراز-
شد رها
که از خروش رعد گون آن ، چنین
ز دشمنان
هزار گوش ، پرده پرده پاره شد ؟
کنار جاده ی زمان
و روی قلبِ تلخ و پیش پای زور دشمنانتان
کنون چو صخره مانده اید سر افراز
غرومند و سر بلند و صعب وسخت
چنین هماره باد عزمتان و نامتان
و روسیاه باد تا همیشه خصمتان
مباد ای گُلان باغ دانش و شرف
که از سَموم این خزان بپژمرید .
قسم به خون آفتاب
به روح روشن وروانِ پا کِ آب
قسم به زندگی به عشق
به خنده ی گل امید برلبان عزم
به شبنم سرشک چون ز برگ دیدگان غم چکد
به ابرآه
چون در آسمان سینه های ما
-زاندُ هان ما ، برایتان ، به هم رسد-
به تندر خروش خشم خلق
که اینک ای دریغ مانده ساکت و خموش
به آن کتاب آسمانی وبلند
که خونتان
درون روشنای آیه های پاک آن
طهارتی دگر گرفت
و عزمتان
زسوره های رعد و مومنون آن
توان و توش بیشتر گرفت
قسم به هر یک از شما
شما که هر یک از جهان فراترید
و از حماسه برترید
شما که پاسدار مرزهای دانش و حماسه اید
قسم به هریک از شما:
که نامتان ، درون قلبهای ماست
هماره تا بود وطن
همیشه تا بود جهان
امید با شما دو باره پا گرفت ،
بلند باد نامتان
درباره این سایت